افغان ها، آمریکا عقب مانده است
در جولای 2001، زرمینا فکیر، یک پناهجوی 16 ساله افغان که در شهر مرزی پیشاور پاکستان زندگی میکند، متوجه شد که سریال خانه جدید، زندگی جدید بیبیسی به دنبال یک بازیگر زن برای یکی از نقشهای اصلی است. فقیر که جمع و جور و لاغر بود علاقه چندانی به شهرت نداشت. او اخیراً به من گفت: "این به خاطر زرق و برق نبود." - حقوق بود. خانواده او در سال 1985 هنگامی که او شش ماهه بود در طول اشغال شوروی، با پای پیاده از افغانستان فرار کردند. پدرش که کشاورز گندم بود، او را در کوه های برفی هندوکش به امن منتقل کرد. او در پیشاور به عنوان نگهبان کار پیدا کرد و همسرش پنج فرزند دیگر داشت. او در سال 1995 درگذشت و خانواده به یک اتاق یک نفره در مدرسه کودکان نقل مکان کردند. اکنون پس از گذشت شش سال، فقیر به عنوان معلم دبیرستان برای خرج خانوادهاش شغلی پیدا کرده و ماهیانه حدود پنج دلار درآمد دارد. او فکر می کرد که یک بازیگر باید بیش از این کار کند.
در روز تستهای عمومی بیبیسی، او با اتوبوس در شهر رفت. هشت زن و دختر نشسته بودند و منتظر بودند تا تلاش کنند، همه متعادل و آشکارا با تجربه. فقیر خطوط او را خواند، اما مدام از میکروفن دور شد و کارگردان او را تهدید کرد که اگر از حرکت دست نکشد، او را بیرون خواهد انداخت. فاکر پس از بازگشت به ایستگاه اتوبوس گریه کرد و خود را به خاطر هدر دادن روپیه در هزینه ها نفرین کرد. او تلفن همراه نداشت، بنابراین شماره تلفن ثابت مدرسه را که کرک شده بود به مدیر مدرسه داده بود. چند هفته بعد، کارگردان او را به دفتر خود صدا کرد: بی بی سی تلفنی بود و گفت که او برای او انتخاب شده است.
حقوق ماهی صد دلار به فقیر پیشنهاد شد و اوت امسال شروع به ضبط برنامه کرد. قهرمان داستان او، گوتای، مادری مبارز بود که اخیراً از ایران به افغانستان بازگشته بود و سعی میکرد برای کمک به خانوادهاش یک تجارت کوچک راه اندازی کند و مخالف پدرشوهرش بود که معتقد بود زنان نباید کار کنند. "خانه نو، زندگی نو" - که با هفت میلیون شنونده به محبوب ترین برنامه رادیویی در افغانستان تبدیل شده است - یک سریال خوش نیت بود. خطوط داستانی او روابط عاشقانه مخفیانه را با پیام هایی ترکیب می کند که زنان را به توانمندسازی و مشارکت در کمپین های واکسیناسیون تشویق می کند. فاکر به من گفت: «همه گوش می دادند. «حتی طالبان هم گوش دادند. کار دیگری نداشتند.» طرفداران اغلب برای تبریک موفقیت شخصیت ها یا تسلیت در هنگام مرگ عزیزانشان نامه می نوشتند. فاکر گفت: «مردم فکر می کردند قهرمانان ما واقعی هستند. «آنها معتقد بودند که ما در یک روستا زندگی می کنیم و از ما خواستند که به ما سر بزنند. فقیر از این پول برای ثبت نام در دوره های آموزش زبان انگلیسی و کامپیوتر استفاده می کند. او خانه خانواده اش را اجاره کرد، هزینه مدرسه را برای خواهر و برادرش پرداخت، اولین تلویزیون آنها را خرید و لباس های بنفش مناسب برای خود و خواهرش، مینا، که دوازده ساله بود، خرید. مینا به من گفت: «من عاشق این لباسها بودم. «آنها نشانه ای بودند که زندگی ما در حال بهتر شدن بود.
در اکتبر 2001، ایالات متحده به افغانستان حمله کرد. خیابانهای پیشاور با گاریهای الاغ و پناهندگانی که از مرز میآمدند، خفه شده بود. اما سقوط طالبان فرصت های جدیدی را در افغانستان باز کرده است. استودیوی بی بی سی که در زمان ظهور طالبان از کابل به پیشاور نقل مکان کرده بود، سال بعد بازگشت. چند سال بعد، فاکر خانواده خود را به عقب برگرداند. او به مینا کمک کرد تا در «خانه نو، زندگی نو» به عنوان یک دختر جوان که با پدرش برای حق رفتن به مدرسه می جنگد، شرکت کند. مینا به من گفت: خواهرم مرا متقاعد کرد که شجاع باشم. فاکر میدانست که در روستای زادگاهشان، در ولایت کندز، سؤالاتی در مورد چگونگی حمایت او از خانوادهاش وجود دارد. وقتی پسرعموهایشان برای ملاقات آمدند، خواهرها نقش خود را در رادیو مخفی نگه داشتند. آنها سعی کردند نگاه بازدیدکنندگان به کیفیت فرشهایشان و سینیهای پر از برنج و گوشت را نادیده بگیرند. فاکر گفت: «مردان روستا در وضعیت سختی قرار داشتند. شاید برای به دست آوردن آن پول کار اشتباهی انجام دادم.»
"چیزی اشتباه است" تعبیری برای کار با آمریکایی ها بود. میلیاردها دالر کمک خارجی به افغانستان برای ارتقای دموکراسی و دیگر پروژه های ایالات متحده سرازیر می شود. زنان جوان در کابل می توانند روزانه صدها دالر از بسیاری از مشاغل جدید در جامعه مدنی به دست آورند. به نظر می رسید که شهر پر از کابل های مدرنی است که با تویوتا کرولا می پرند و موسیقی بالیوودی خروشان. اما در زیر سطح، نارضایتی به جوش آمد. سربازان آمریکایی حملات شبانه را به خانه های خانواده ها انجام دادند. حملات هوایی به اشتباه به مراسم عروسی حمله می کند و غیرنظامیان را می کشد. فاکر گفت: «همه درباره زنانی که در سازمانهای غیردولتی کار میکنند فکر بدی میکردند.
در سال 2005، فقیر یک کار نیمه وقت برای ترجمه برای توری کاب، یک افسر پلیس لیتل راک، آرکانزاس که به افسران پلیس افغانستان آموزش می داد، گرفت. کاب از شوق فقیر متاثر شد. کاب گفت: "او بسیار هیجان زده بود که بخشی از یک جنبش جدید در کشورش باشد." کار ماهانه چهارصد و پنجاه دلار می داد، اما خطرناک بود. اتحادیه در ایالات متحده، جایی که آنها کار می کردند، اغلب توسط بمب گذاران انتحاری مورد حمله قرار می گیرند، که همچنین هدف اتوبوس هایی قرار می گیرند که کارگران برای کار استفاده می کنند. فاکر به من گفت: «هر روز سوار این اتوبوس میشدم و فکر میکردم میمیرم. او یک بار شاهد حمله بمبی بود که جسد یک نگهبان جوان را در خطوط برق گرفتار کرد. همکاران فقیر او را تشویق کردند که به پلیس افغانستان بپیوندد، اما او مودبانه نپذیرفت. او شنید که افغان ها در مورد زنانی که ثبت نام کردند صحبت می کردند. او به من گفت: «آنها گفتند که با فرماندهانشان رابطه جنسی دارند.
فقیر با همکارانش در یک غذاخوری خوب شرکت می کرد و از بوتیک های گران قیمت خرید می کرد. او گفت: «این خیلی خوب است که مستقل باشید. او به مردانی که او را به خیابان هل میدادند توجهی نکرد. یک روز بعدازظهر در سال 2005، وقتی مینا و یکی از برادرانشان را به بانک برد، متوجه شد که گروهی از مردان سفیدپوش به دنبال آنها هستند. او خواهر و برادرش را جذب کرد، سپس خود را به بانک انداخت. سعی کرد ترسش را پنهان کند، اما مینا می دانست چه اتفاقی دارد می افتد. او به من گفت: "اگر خواهرم در خطر بود، همه ما در خطر بودیم." فقیر به یکی از همکارهای رادیو زنگ زد که ماشینی را فرستاد تا او را به سر کار ببرد و او خواهر و برادرش را از در پشتی جمع کرد و گفت که مستقیماً به خانه بروند. آن شب مردها رفته بودند. او این حادثه را از ذهن خود خارج کرد.
گاهی اوقات مردانی که ادعا میکردند طالبان هستند، برای یک برنامه گفتوگو تماس میگرفتند که او شروع به اجرای آن برای بیبیسی کرد. آنها او و دیگران را تهدید کردند و گفتند که مخالف قوانین اسلامی با پخش زنان از رادیو است. او گفت، اما اغلب اوقات به او میگفتند که چقدر برنامه گفتگو یا صدای او را دوست دارند. او یاد گرفت که بحث ها را با پرسیدن اینکه آیا درخواست آهنگی دارند یا نه، پایان دهد، و معمولاً این کار را می کردند. او به من گفت: «همه به اندازه رهبران محکم نبودند. سرانجام پسرعموی دور او را در رادیو شناخت و به پسر عموی دیگری گفت که او را خواهد کشت. او برای مقابله با او به روستا سفر می کند و او را به خاطر "توطئه های شوم" خود شرمنده می کند و به نظر می رسد که او عقب نشینی می کند. او گفت: "فکر نمی کردم چیزی بتواند به من آسیب برساند."
برای متحدانش، آمریکا اغلب دوست خطرناکی است. تغییر اهداف سیاست خارجی اغلب ایالات متحده را به کنار گذاشتن جمعیت غیرنظامی که قبلاً قول داده بود از آن محافظت کند، واداشته است. آمیتای زیونی، استاد روابط بینالملل در دانشگاه جورج واشنگتن، این الگو را تا آغاز جنگ سرد دنبال کرد، زمانی که ایالات متحده قول داد از غیرنظامیانی که علیه اتحاد جماهیر شوروی قیام کردند، حمایت کند. در سال 1956، مخالفان لهستانی و مجارستانی به خیابان ها ریختند. ایالات متحده - که گفته بود از آنها حمایت خواهد کرد اما از جنگ می ترسید - آنها را برای مقابله با تانک های شوروی تنها گذاشت. پس از خروج ایالات متحده از ویتنام در دهه 1970، حدود یک میلیون مظنون به همکاری به اردوگاه های زندان فرستاده شدند. در سال 2011، زمانی که ایالات متحده از عراق خارج شد، غیرنظامیان محلی که با ارتش کار می کردند هنوز در پایگاه های آن برای محافظت از آنها زندگی می کردند. بکا هلر، مدیر اجرایی پروژه بین المللی کمک به پناهندگان، گفت: "ما مشتریانی داشتیم که تا دروازه ها اسکورت می شدند و هیچ کس حتی هزینه های آنها را نمی گرفت." «در آن زمان، آنها با سالها انتظار برای ویزای مهاجرتی ویژه به ایالات متحده مواجه بودند، بدون اینکه جایی برای پنهان شدن داشته باشند.
این الگو در افغانستان تکرار شد. در سال 1979، زمانی که شوروی به کشور حمله کرد، ایالات متحده از شورشیان مجاهد حمایت کرد و میلیونها دلار به غیرنظامیان آواره جنگ اختصاص داد. اما پس از خروج اتحاد جماهیر شوروی، پول متوقف شد و کشور با گرسنگی و مهاجرت گسترده مواجه شد. هلنا مالکیار، تحلیلگر سیاسی و سفیر سابق در افغانستان در ایتالیا، به من گفت: «ایالات متحده افغانستان را پس از اینکه فکر می کرد به اهداف خود رسیده است، رها کرد. در نتیجه هرج و مرج، طالبان که توسط مجاهدین سابق تأسیس شده بود، به قدرت رسیدند. هنگامی که ایالات متحده در سال 2001 حمله کرد، برای کار به عنوان مترجم، پلیس و پرسنل نظامی به افغان ها متکی بود. او در ازای آن قول حفاظت داد، اما برنامه ویزای او کند بود و برخی از مردم محلی با مجازات مواجه شدند. در سال 2013، زمانی که نیروهای آمریکایی شروع به عقب نشینی از شهر سنگین کردند، طالبان یک کمپین سرکوب را آغاز کردند که صدها پلیس و سرباز افغان را کشتند. هلر به من گفت: «ما می گوییم، بیا با ما کار کن. ما می دانیم که این خطرناک است و هدفی را بر پشت شما می گذارد، اما شما را گرفتیم. در واقع، ما آنها را نداریم."
من در سال 2012 با فاکتر در کابل ملاقات کردم، زمانی که با سیموس مورفی، عکاس و کارگردان، در پروژه ای برای شعر مجله ای با الهام از کار سعید مجروح، روشنفکر افغان. میرو در دوران اشغال شوروی به اردوگاههای پناهندگان افغانستان در پاکستان سفر کرد تا اشعاری از زنان را جمعآوری کند که در کتابی به نام ترانههای عشق و جنگ منتشر کرد، ضبطی سوزان از صدای زنان که در برابر محدودیتهای زندگی شخصی آنها و فشار ابدی بلند شده بود. جنگ من و مورفی می خواستیم همین کار را برای زنانی که از تهاجم آمریکا جان سالم به در برده اند انجام دهیم. ما به دور افغانستان سفر کردیم و اشعار عامیانه را جمع آوری کردیم زمین، که به طور سنتی از دیدگاه زنانه گفته می شود و به صورت آواز عرضه می شود. یکی شروع می کند: «وقتی خواهران کنار هم می نشینند، همیشه از برادران خود تعریف می کنند. / وقتی برادران کنار هم می نشینند، خواهران خود را به دیگران می فروشند». در سفرهایمان متوجه شده ایم که چگونه چندین دهه اشغال در شعر کشور رخنه کرده است. زنان در مورد عاشق شدن به سربازان انگلیسی، روسی و آمریکایی سرودند و بعداً توسط آنها خیانت کردند. آنها در مورد هواپیماهای بدون سرنشین شعر خواندند - به زبان پشتو، دو خلبان- و حامد کرزی، رئیس جمهور افغانستان را توصیف می کند که لباس هایش از دلار است. در شعری که در فیس بوک پربیننده بود، زنی رنجیده به معشوقش گفت: «عزیزم، تو هم مثل آمریکا هستی! / اشتباه توست. معذرت می خواهم."
[ad_2]