کجا میری رفیق | نیویورکر
ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه فاش کرد که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به عنوان یک راننده تاکسی کار می کرده است. -ایمیل روزانه
"کجا میری رفیق؟"
"رفیق؟"
"متاسفم دوست من. من فقط نمی توانم این چیز را از "دوران پس از شوروی" به یاد بیاورم. کجا داریم میریم؟"
"نبش کازانسکایا و گوروخوایا."
"تو آن را داری. بگو، آیا بدت میآید این کار را از پیشخوان انجام دهی؟"
"خوب."
"من فقط برای امرار معاش تلاش می کنم. مردی که صاحب تاکسی است؟ او «ج» را در «سرمایه داری» قرار داد. و «الف» در «الاغ». در روسیه من، او به جای توپ های من، در گولاگ سنگ می شکست.
"خب پس."
"با تشکر، رفیق. خوب اهل کجاهستی؟ "
"مسکو".
"مسکو. شهر فوق العاده. یا تا زمانی که گورباچف در راس امور قرار گرفت. عالی شد، اینطور نیست؟ تبلیغات. پرسترویکا آیا می خواهید بدانید که من در مورد تبلیغات و پرسترویکا چه فکر می کنم؟
"من واقعاً باید این سند را قبل از آن بخوانم ..."
علنی کردن فقط راه دیگری برای گفتن "لعنت به انقلاب" است. درست میگم؟"
"من . . ”
آیا می دانید پرسترویکا یعنی چه؟
"فکر می کنم این یعنی"
"من به شما می گویم معنی آن چیست: "برنامه ریزی مرکزی منزجر کننده. بیایید این را به هر احمقی واگذار کنیم که چگونه کارها را اداره کند. درست میگم؟"
"باشه-"
"حق با توست، من درست می گویم. چرا اینجا توقف کنید؟ برویم آلمانی ها تصمیم بگیرند چه دولتی می خواهند چی ایده خوبی است. حالا ببین چی شد آنها باید لنین را از آن تابوت شیشه ای بیرون بیاورند تا مردم نتوانند او را در حال چرخش ببینند. آیا تا به حال به آلمان رفته اید؟"
"من…"
من شش سال در آلمان شرقی بودم. درسدن با حقوق دولتی، اما می توانید مثل جهنم زندگی کنید تزار برای چیزی که به خانه آوردم روزی سه بار گوشت می خوردم هفته. گاهی اوقات بیشتر. زندگی خوب بود اکنون؟ اگر میخواستم به مکدونالدز بروم - که نمیخواهم - آنچه را که در یک هفته رانندگی با این تاکسی بد به دست آوردهام به من برمیگرداند.
«این خیلی…»
"مک دونالد یکی دیگر تعریف پرسترویکا برای شما
«به همین دلیل است. . ”
"به من بگو!" زمانی که این شهر لنینگراد نام داشت، چنین ترافیکی وجود نداشت. هنوز می توانستم ده دقیقه دیگر از مقر دزرژینسکی به مجموعه ورزشی پتروفسکی بروم. کمتر حالا به او نگاه کن قفل کردن. دیوار به دیوار مرسدس. بی ام و. حسابرسی. به من یادآوری کن - درست است من برنده می شوم جنگ بزرگ میهنی؟ ظاهرا خیر متشکرم، پرسترویکا. متشکرم، رفیق شیبانی گورباچف. ببخشید فرانسوی من."
"من اینجا خواهم رفت. مترو هست…”
«هفتاد و چهار سال. هفتاد و چهار سال چیزی داشتیم خوب من اینجا می روم. آیا این بهشت عالی برای کارگران بود؟ خیر اما شما می دانستید که در کجای طرح چیزها قرار دارید. حالا کی رو میشناسی کدام الاغ الیگارشی را باید ببوسید. شما زندگی خود را صرف کار برای حزب می کنید و چه چیزی به دست می آورید؟ "از خدمات شما متشکرم. به صف مک دونالد بروید. ”
"هزینه من چقدر است؟"
من شش سال در درسدن بودم. این یک پست پر زرق و برق نیست، خوب، اما کار محکم بود. میهن پرست. مهم. چسباندن آن به دشمنان دولت. برخورد با افرادی که وانمود می کنند خال هستند، تونل زدن زیر دیوار - که اتفاقاً برای آن ساخته شده است مال آنها حفاظت، اما من را مجبور نکنید با آن شروع کنم. من غر نمی زنم. وقتی در پایان روز به خانه رسیدید، پس از چند سر شکستن، همین بود خوب خسته و همه برای چه؟ به من بگو. تا رفیق تولد بتواند جایزه نوبل خود را دریافت کند. یادمه وقتی باحال بود نه برای بردن جایزه نوبل به استکهلم برود. حالا او می تواند با جیمی دیمون، سوروس و مکرون بنوشد و بنوشد و گونه های کلفت همستر را با خاویار پر کند. که اتفاقاً هیچ کس در روسیه دیگر توان پرداخت آن را ندارد. این به شما چه می گوید؟"
"اینم ده روبل. ما خوبیم؟"
"میدونی اگه فرمانده اینجا بودم چیکار میکردم؟"
"نه. اگر شما مسئول اینجا بودید چه می کردید؟"
"من یک چیز را به شما می گویم. من این تاکسی را نمیرانم.»
طنز بیشتر
[ad_2]