همه اهداکنندگان به شیوه ای بسیار آرام به نظر آبرومند به نظر می رسیدند. تقریباً همه آنها توضیح دادند که شخصی را می شناسند که با ناباروری دست و پنجه نرم کرده است و می خواهند به زوج ها فرصت تشکیل خانواده بدهند. یک مددکار اجتماعی که با ما مشورت کردیم به ما گفت که اهداکنندگان معمولاً در مشاغلی هستند که از آنها مراقبت می کنند. همسرم در یتیم خانه ای در رومانی داوطلب بود و من کمک هایی را می شناختم که برای کمک به برادرم به خانه والدینم آمده بودند. اهداکنندگان تخمک شبیه زنانی بودند که ما هر دوی آنها را تحسین می کردیم. زن جوانی که من و همسرم در نهایت انتخاب کردیم برای خداحافظی با دبیرستانش بود و به عنوان یک بغل نوزاد در nicu داوطلب شد. ودیعه گذاشتم به کلینیک باروری.
به محض پرداخت ودیعه، خواب دیدم که سرطان دارم و قرار است بمیرم. یک بچه در آن رویاها وجود داشت و حتی در خواب من، اولین نگرانی من وقتی فهمیدم قرار است بمیرم برای کریستین و بچه بود. وقتی از خواب بیدار شدم، مدام احساس می کردم که به اندازه آنها مهم نیستم، زندگی ام فقط مبلغی است که برای خانواده ام خرج کنم. من خودم را فداکار خاصی نمی دانم. عجیب بود که به روشی جواب بدم که خیلی بی خاصیت به نظر می رسید.
کریستین رویاهای مشابهی از مرگ داشت. او در نیمه های شب مرا از خواب بیدار کرد و به من گفت که نگران این است که اگر کودک از دنیا برود چگونه از او مراقبت کنم. من جواب دادم که بچه را در نزدیکترین ایستگاه آتش نشانی می گذارم.
وقتی به مادرم شوخی کردم، گفت: «بچه را به من بده. من آن را برمی دارم. «او بلافاصله این را گفت و برای اولین بار شنیدم که او با این اصرار در مورد کودک صحبت می کند.
در تعطیلات زمستانی، من و همسرم به نیوجرسی رفتیم تا پیش پدر و مادرم بمانیم. هدف این بود که از خانه آنها به عنوان پایگاهی برای جلسات کلینیک باروری خود استفاده کنیم. اینجوری تزریق شروع شد. هر دو روز یکبار کنار همسرم زانو می زدم و به ران او تزریق می کردم. میز پایینی که با سرنگ در اتاق خوابمان پوشیده شده بود، مرا به یاد سرنگ های اتاق برادرم، الکل، گاز ضدعفونی کننده می انداخت. من تصمیم گرفتم ده ها هزار دلار خرج کنم تا بتوانیم برای بچه دار شدن تلاش کنیم، اما احساساتی که داشتم آشنایی های قدیمی بود که چاره ای جز قرار گرفتن در موقعیتی که به من تحمیل شده بود نداشتم. در آن زمان، هورمون ها کریستین را احساساتی می کردند. اگر رختخواب را مرتب نمی کرد، گریه می کرد. این احساس که احساسات خارج از مقیاس هستند نیز مرا به یاد دوران کودکی ام انداخت که چگونه مادرم مرا خودخواه و بی فایده می خواند زیرا می خواهم به جای خواندن برای برادرم تلویزیون تماشا کنم.
هفته ای یک بار برای دیدن دکتر باروری به کانکتیکات سفر می کردیم. در کلینیک که دیوارهایش با عکس کودکان پوشیده شده بود، در اتاق انتظار نشستم و همسرم را برای معاینه بردند. در این جلسات و در اتاق خواب ما، وقتی در کنار او زانو زدم و به او آمپول زدم، از این که او چقدر کار می کند و چقدر می توانم انجام دهم ناراحت بودم.
تأمل در واقعیت یک کودک باعث شد احساس کنم گذر زمان نیز واقعی است، مرگ نظری نیست. مادرم روزی چند بار نماز می خواند. نماز عصر او در اتاق نشیمن خوانده می شود، جایی که او روی مبل می نشیند و هنگام خواندن از جزوه های مختلف کمی تکان می خورد. یک روز بعدازظهر صدای دعای او را شنیدم و رفتم و روی مبل نزدیک نشستم. مادرم هفتاد و نه ساله است و مشکل سلامتی دارد. صدای او نازک است و موهای مشکی براقش فقط او را شکننده تر نشان می دهد. وقتی او را تماشا کردم، متوجه شدم که احتمالاً پنج یا شش سال دیگر خواهد مرد. پاسخ طبیعی من به احساسات، انحراف از آن است. می خواستم حرف مادرم را قطع کنم و بپرسم شام چه می خوریم؟ در عوض نشستم و تماشا کردم و گوش دادم. غمگین تر میشدم آواز را تمام کرد و جزوه ها را به نشانه احترام به خدا بر پیشانی خود آورد.
ما در چرخه ای که هزینه آن را پرداخت کردیم، هفده تخمک از اهداکننده خود دریافت کردیم. برای تهیه منی با ویال و تلفن همراه وارد حمام شدم. تمام هفده تخمک بارور شدند. از چهار جنینی که تا مرحله بلاستوسیست زنده ماندند، تنها دو جنین از نظر ژنتیکی طبیعی هستند. یکی مرد و دیگری زن بود.
نه من و نه همسرم مسئولیت چیدن را نمی خواستیم. انتخاب یکی به معنای عدم انتخاب دیگری است، اما چه کسی بودیم که این موجود بالقوه را از حق حرکت در سراسر جهان و تجربه لذت های زندگی محروم کنیم؟
تمام خیالات ما داشتن یک فرزند پسر بود. حالا که واقعاً باید تصمیم می گرفتیم، من پسر نمی خواستم. سعی کردم واقعیت یک پسر را تصور کنم و بی تابی را که برای خودم احساس می کردم احساس کردم. همسرم در تربیت دو برادرزاده و یک برادرزاده کمک کرده بود. او احساس می کرد که می تواند مادر بهتری برای یک دختر باشد تا برای یک پسر.
دو هفته بعد از کاشت جنین ماده، همسرم در اتاق خواب ما در خانه پدر و مادرم نشسته بود که تلفنش زنگ خورد. مطب دکتر گفت آزمایشات هورمونی حامله بودنش رو نشون داد. برای گرفتن بنزین بیرون بودم که تماس گرفت. وقتی وارد اتاق خوابمان شدم، او بلند شد و مرا در آغوش گرفت. او گفت: ما باردار هستیم.
من نمی توانستم آن را باور کنم. یعنی چه؟ با وجود هر کاری که برای رسیدن به این نقطه انجام دادیم، خبر غیرممکن به نظر می رسید.
"خوشحالی؟" کریستین پرسید.
"احساس عجیبی است."
رفتیم تا پدر و مادرم را پیدا کنیم. مادرم در اتاق نشیمن مشغول تماشای نمایش بزرگ شیرینی پزی بریتانیا بود.
من و کریستین روی مبل با زاویه قائمه با او نشستیم.
"مامان، خبر رسیده است."
مادرم در سکوت به ما نگاه کرد. او می دانست که ما منتظر شنیدن آزمایش های هورمونی هستیم.
کریستین باردار است.
مادرم ساکت بود.
"شما چی فکر میکنید؟" من پرسیدم.
او گفت: «احساس میکنم یک تصادف است. بعداً فهمیدم که منظور او شوک بود.
پدرم وارد شد. او به ما نگاه کرد و احساس کرد که ممکن است خبری باشد. بلافاصله برگشت تا اتاق را ترک کند. پدرم دوست دارد دنیا را دور نگه دارد و بنابراین سعی می کند اخبار خانوادگی را از طریق مادرم فیلتر کند.
بشین، سرزنش کردم و به نقطه روی مبل کنار مادرم اشاره کردم. او نشست. مادرم کنارش ایستاد.
کریستین باردار است.
پدرم به دست های متورم و آرتروزش نگاه کرد.
"شما چی فکر میکنید؟"
"چه می توانم بکنم؟" او جواب داد.
چند دقیقه بعد من و کریستین از اتاق خارج شدیم. بدن پدر و مادرم به هم فشرده شده بود. من فقط زمانی دیده بودم که آنها این کار را انجام دهند که بسیار خوشحال بودند.
و سپس پدر و مادرم نسبت به کریستین بسیار محبت کردند. ما چهار نفر هر روز دیوانه بازی میکردیم و پدرم شروع کرد به این که کریستین برنده شود.
من و کریستین به کارولینای شمالی بازگشتیم. آنجا شروع کردیم به ساختن داستان هایی درباره دختری که قرار بود صاحبش شویم. تصور داستان هایی درباره او عجیب بود. هر بار که این کار را میکردیم، نسبت به سوزوکی نوگوچی احساس بیوفایی میکردیم. زمانی که او را آزاد کردیم، احساس غم و اندوه نیز کردیم. تا آن زمان، متوجه نشده بودم که عاشق این کودکی که اختراع کرده بودیم، شده ام.
از آنجایی که من از نظر فرهنگی هندو هستم و تناسخ بخشی از این فرهنگ است، منطقی به نظر می رسید که تصور کنیم دخترمان از قبل وجود دارد، اما در بهشت منتظر فرود آمدن است. در داستان های ما بچه ما سی و چند ساله بود. او درباره افرادی که با آنها در بهشت بوده است به ما گفت: «آبراهام لینکلن همیشه به من ضربه می زند. به او می گویم: «تو رهایی بخش بزرگ هستی، اما تو مردی متاهل هستی.» او گفت: «من دایناسورها را در حیاط خانه ام دارم.» زیگی نیز مانند سوزوکی نوگوچی، شخصیت تمسخر آمیزی داشت. او از همه شهدای مسیحی در بهشت گلایه کرد: «هرگز یک شهید برای شام نیایید. کلاله آنها شروع به خونریزی می کند و دستمال های شما خراب می شود. او هم حرص سوزوکی را داشت. "واقعا باید اینقدر پول خرج خودت کنی؟" مقداری سهام آمازون برای من بخر. "اما در حالی که سوزوکی نوگوچی یک جنایتکار بود، زیگی از قانون پیروی کرد. این واقعیت که زنان زندگی با خطرات فیزیکی بیشتری نسبت به مردان دارند، نحوه برخورد تخیل ما با او را شکل داد. همانطور که آگاهی. زن رنگارنگ باش
چشم انداز داشتن یک دختر باعث شد متوجه شوم که چقدر در مورد تجربیات زنان اطلاعات کمی دارم. شروع به خواندن زندگینامه زنان دانشمند و سیاستمدار کردم. کتاب های خشونت علیه زنان کتاب هایی در مورد چگونگی کمک به زنان جوان برای ایجاد یک رابطه سالم با تمایلات جنسی خود. هر بار که اخبار مربوط به یک زن قوی را می خواندم، زیگی را مانند او تصور می کردم. من به تاریخچه تحصیلی جانت یلن نگاه کردم و فکر کردم که چقدر عالی می شد اگر زیگی یک بانک مرکزی بزرگ را اداره می کرد. با اقتصاددانی که میشناسم در پرینستون تدریس میکند تماس گرفتم و از او پرسیدم که زیگی برای اداره فدرال رزرو چه چیزی لازم است. "شوخی می کنی؟" او درخواست کرد. به نظر من، این سوال کاملا منطقی به نظر می رسید: کسی باید فدرال رزرو را اداره کند. چرا دخترم نه
[ad_2]
مقالات مشابه
- سازمان دیده بان آمریکایی ها بگویید داستان های شخصی به ما از طریق coronavirus قرنطینه
- نژادپرستی همچنان برای آمریکایی های آسیایی
- مرگ مواد مخدر و پیش نویس: '30 به مدت 30', volume 1 قسمت 5 روکش
- ده چیزی که درباره زمین نمی دانید
- شرکت صادرات و واردات کالاهای مختلف از جمله کاشی و سرامیک و ارائه دهنده خدمات ترانزیت و بارگیری دریایی و ریلی و ترخیص کالا برای کشورهای مختلف از جمله روسیه و کشورهای حوزه cis و سایر نقاط جهان - بازرگانی علی قانعی
- شرکت صادرات و واردات کالاهای مختلف از جمله کاشی و سرامیک و ارائه دهنده خدمات ترانزیت و بارگیری دریایی و ریلی و ترخیص کالا برای کشورهای مختلف از جمله روسیه و کشورهای حوزه cis و سایر نقاط جهان - بازرگانی علی قانعی
- شرکت صادرات و واردات کالاهای مختلف از جمله کاشی و سرامیک و ارائه دهنده خدمات ترانزیت و بارگیری دریایی و ریلی و ترخیص کالا برای کشورهای مختلف از جمله روسیه و کشورهای حوزه cis و سایر نقاط جهان - بازرگانی علی قانعی
- Tunesday : VMAs 2020 انجام این آنهایی که کثیف 88801100011088 هر سال علاقه مندان به فرهنگ پاپ در همه جا صبورانه منتظر کمیته های جوایز می مانند تا ایستادگی های خود را در موسیقی، فیلم، تئاتر و بیشتر انتخاب کنند. شلیک بیش از رسانه های اجتماعی یک بار به ناچار ناامید کننده انتشار نامزدی فعالیت مورد علاقه حتی کم درگیر متعصبان است. حقیقت این است: هر را دوست دارد فصل جوایز خوب توییتر رانت. جوایز موزیک ویدئوی ام تی وی نامزدی های سال ۲۰۲۰ nominations خود را در پایان ماه گذشته اعلام کرد و برای گفتن کمترین، بسیاری از طرفداران به سمت راست aghast بودند. چه کسی در سال ۲۰۲۰ به جاستین بیبر نامزدی می دهد؟ hostاگر چه همه ما می توانیم مشتاقانه منتظر Keke پالمر stunting به عنوان میزبان ، لیدی گاگا و آریانا گرانده فرماندهی مرحله عملکرد و گربه Doja به سادگی موجود ، ما نمی توانیم کمک کند اما به رسمیت شناختن مکان هایی که در آن VMAs فقط ساده اشتباهرفت. بدون آدو بیشتر، در اینجا یک لیست پخش از هنرمندان که سزاوار بهتر از VMAs 2020 (و فیلم های موسیقی شما باید چک کردن به هر حال). <b>"شکر هندوانه،" هری استایلز</b> جهان هنوز ایستاد زمانی که هری استایلز به طور غیرمنتظره ای تک آهنگ hit خود را با نام "Lights Up" در ماه اکتبر رها کرد و انتشار آلبوم دسامبر خود را <i>Fine Line اعلام</i>کرد. نه تنها رکورد تسلط نمودار برای ماه ها در پایان ، بلکه آن را نیز ساخته شده امواج تاثیر دار با طرفداران و شنوندگان برای اولین بار به طور یکسان -- چرا که ، در تمام صداقت ، که واقعا می تواند به هری استایلز گوش دادن و تبدیل شدن به یک فن؟ نه تنها استایلز از نامزدی هنرمند سال سرقت شد، بلکه "شکر هندوانه" در آهنگ سال، بهترین پاپ و بهترین جهت هنر از دست رفته است. VMAs ممکن است بعدها آهنگ رده تابستانی را اضافه کرده باشد که در آن "شکر هندوانه" در نهایت شانس درخشش را به دست می آورد، اما با عرض پوزش، هری استایلز سزاوار بیش از یک فکر پس از آن است. [محتوای جاسازی شده] <b>"Me & You Together Song," The 1975</b> اگر شما تا به حال تعجب آنچه در آن احساس می خواهم به تماشای اوایل 2000s آشکار در عرض حدود چهار دقیقه, اتمام این ویدیو موسیقی. سال 1975 <i>Notes on a Conditional Form</i>شده است کاوش زیبایی شناسی hyperdefined با آخرین آلبوم خود را، یادداشت ها در فرم مشروط، و همراهی بصری به "من و شما با هم آهنگ" است در مورد به عنوان نزدیک به عنوان هر یک از ما ممکن است به شنیدن یک آهنگ مانند"خیابان اقیانوس" در رادیو دوباره. گروه آوانگارد بریتانیایی چندین موزیک ویدئو تجربی را در کنار رکورد جدید منتشر کرد، با این حال VMAs نتوانست هیچ یک از تاثیر گروه در سال ۲۰۲۰ را در خارج از نامزدی بهترین گروه نیز در آخرین دقیقه به رسمیت بشناسد. عجیب به نظر می رسد که سال ۱۹۷۵ را در همان دسته گروه هایی مانند BLACKPINK قرار داده با توجه به اینکه این هنرمندان چقدر متفاوت هستند، اما ما فقط عقب می نشینیم و می بینیم چه اتفاقی می افتد. [محتوای جاسازی شده] <b>"اسب مرده"، هیلی ویلیامز</b> VMAs 2020 به طور کامل حاشیه هر گونه فرصت برای افتخار هیلی ویلیامز 'جوانه زدن حرفه انفرادی در نامزدی های امسال. <i>Petals for Armor</i>اولین رکورد او، گلبرگ برای زره پوش ، ممکن است به سطح شهرت نامزدهای دیگر آمار در سال گذشته رسیده است، اما هنرمندی در طول رکورد، تصاویری و اجراهای زنده به اندازه کافی شایسته حداقل یک به رسمیت شناختناست. "اسب مرده" یکی از آهنگ های پرمشتر فعلی ویلیامز از این رکورد است و موزیک ویدئو یک نگاه آسیب پذیر و مبتکر به روان استرس ترانه بالغ است. مدونا درخشان با ایو تومور با این آفرینش ملاقات می کند، ویلیامز می توانست حداقل نامزد بهترین کارگردانی هنری شود....
- تهدید 1887 خرپا پل همچنان برای اتصال به مردم در طول coronavirus
- "ممکنه من باشم؟" نیویورکر