شش غیرقابل تصور لباس سفید برفی تبدیل

ساعت به نیمه شب رسیده و خبری در راه نیست، چشمانم حوصله اکثر باز ماندن را نداشته و ترجیح می ‌دهم حیاتی همان نار

توسط NEWSWORLDS در 18 شهریور 1401
ساعت به نیمه شب رسیده و خبری در راه نیست، چشمانم حوصله اکثر باز ماندن را نداشته و ترجیح می ‌دهم حیاتی همان ناراحتی و کسلی، پتو را بر سر لباس سفید برفی کوچولو کشیده و بخوابم. لرزه ای در قلبم، مرا بیدار و مهم ساعت که شیش صبح را نشان می دهد مواجه می کند، خستگی کماکان در تنم بوده ولی به امتحانش می ارزید، پتوی و رخت خواب گرم خود را رها کرده و پشت پنجره می ایستم، چشمانم را بسته و پرده را به دست می گیرم، یک، دو، سه! تهران جامهء سفید رنگ به تن کرده و پشت بام خانه ها ذیل انبوهی از سپیدی ها و پاکی ها پنهان شده است. ناگهان مارك شاه حیاتی خنجر از پشت سر به تریسترام حمله کرد و او را کشت و جسد بی جان تریسترام جلوی پای اپسولت افتاد. خدارا به خاطر بخشش هایی که امسال شامل حالمان کرد شکر کرده و به برف ها خیره می شوم. برف باشادی در تمامی جای زمین فرود می آمدند. خوب هست ،که کوچک و تبارک را از منزل های گرم و نرمشان به بیرون می کشاند تا سفیدی برف روحشان را نو کند. پریچهر : دانه های کوچک برف به نرمی و پاکی از عرش پائین می آیند و دست مهرورزی میکشند بر سر زمین و آن را کلیدی سفیدی هایشان آذین می دهد،تا مردمان ترانه قدم های شاد را بنوازند. نیز گلوله های برفی به یکدیگر پرتاب می کردند. همانطور که سلطنت دارای شکوه زمستان زیباست ولی مدام گی نمی باشد ، زیبایی های زندگی نیز در صورتی که چه گهگاه خوشگل و گهگاه سخت میباشد اما همیشه گی نمی باشد و دیر یا این که زود تمام میگردد و ما می مانیم و بهار زندگی و آنچه قبل از زمستان زندگی مهم اعمال خود کاشته و به جهت خویش به جا گذاشته ایم . بدون فهم چرایی یا هدف از همین کار، خیلی ریلکس می شود اشتباه از مکتوب دار سر بزند. زمستان لباس سفیدی بر بدن طبیعت عریان پوشانده بود و فضای سبز از گرمای این لباس به خواب رفته بودند یا ممکن است نیز از خستگی و سوزوسرمااولین چیزی که به چشم می اومد روسری و بعضا لباسهای سفیدی بود که حاضرین به بدن داشتن . در آن هنگام که برگ طبیعت دانه دانه بر زمین می افتند و زمین را فرش می کنند. پریچهر : انگار که ساعتی کوک کرده باشم همینکه خورشید مهیا ی ظهور می شود گویی مرا نیز به همراهی حساس خویش فرا می خواند،چشمانم همپای خورشید ظهور می کنند مهیا ی رفتن می شوم پیاده روی صبحگاهی آن هم دراین صبح سرد ، و صدالبته تنهایی مرا میطلبد . دلم شالگردن دست بافت میخواست .بالاخره به میعادگاه هر روزم رسیدم ،برف های جانشینم را که امروز زودتر از من میهمان نیمکت چوبی شده بودند را پاک کردم . اگر شما این نوشته آموزنده را دوست داشتید و می خواهید اطلاعات بیشتری در گزینه لباس سپید برفی چیست لطفا از وب سایت ما دیدن کنید.
آخرین مطالب
مقالات مشابه
نظرات کاربرن