معلمان لیسانس، صرف نظر از تحصیلاتشان، میتوانند بهعنوان یک والدین انتقالی، کسی که دانشآموزان میتوانند با او صحبت کنند، کسی که با زندگی شخصی یا اجتماعی آنها آشنا نیست، کسی که بدون سؤال کلید ماشین را به آنها میدهد، ایفای نقش کنند. و دانشجویان از یادگیری نحوه عملکرد دانشگاه ها و بحث در مورد اینکه کالج برای چیست سود می برند. این امر تجربه ای را برای آنها باز می کند، به سیستم مقداری شفافیت و به دانش آموزان کمی نمایندگی می دهد.
پس چرا تسوری؟ در حال حاضر، دورههای عالی از نوع کتاب - یعنی دورههایی که به جای ادبیات علمی و آموزش انضباطی، بر متون اولیه و مرتبط بودن دانشآموز تمرکز دارند - بخشی از چشمانداز آموزش عالی هستند. تعداد کمی از کالج ها به آنها نیاز دارند، اما بسیاری از کالج ها از ارائه آنها خوشحال هستند. دعوای یک متخصص عمومی و یک متخصص - یا همانطور که گاهی در زیر سنگرها دیده می شود، بین یک دلقک و یک فاضل - بیش از صد سال قدمت دارد و به نظر می رسد این دعوا نیست که یک طرف برنده شود. با این حال، مونتاس و واینستین معتقدند که این تعارض وجودی است و آینده علوم انسانی دانشگاهی در خطر است. آیا آنها درست هستند؟
بین سال های 2012 تا 2019، تعداد مدارک لیسانس اعطا شده سالانه به زبان انگلیسی بیست و شش درصد، در فلسفه و دین بیست و پنج درصد و در زبان های خارجی و ادبیات بیست و چهار درصد کاهش یافته است. در زبان انگلیسی، با توجه به انجمن دپارتمانهای انگلیسی، که اعداد را در سال 2016 دنبال کرد، دانشگاههای تحقیقاتی مانند براون و کلمبیا بیشترین موفقیت را داشتهاند. بیش از نیمی از آنها فقط در چهار سال افت چهل درصدی یا بیشتر را گزارش کرده اند.
گرایش ملی است. البته برخی از بخشها سهم بازار را حفظ کردهاند و به نظر میرسد کلاسهای نویسندگی خلاق در همه جا محبوب هستند. اما به طور کلی، دانشجویان تا حد زیادی از شرکت در دوره های بشردوستانه خودداری کرده اند. تنها هشت درصد از دانشجویانی که در پاییز امسال وارد کالج هاروارد میشوند، میگویند که قصد دارند در رشتههای هنر و علوم انسانی تخصص داشته باشند، بخشی که دارای بیست و یک برنامه کارشناسی است.
کاهش علاقه دانشجویان بر برنامههای دکترا نیز تأثیر میگذارد، و این واقعیت بسیار مهم است، زیرا برنامههای دکترا ارگانهای تولید مثل کل سیستم هستند. با کاهش بازار کار برای دانشجویان دکتری در رشته های علوم انسانی، تعداد دانشجویان فوق لیسانس کمتری وجود دارد. مهمتر از آن، هیچ کس مطمئن نیست که چگونه به دانش آموزانی که وارد می شوند آموزش دهد. اگر دوره های آموزشی در زیرشاخه های سنتی مطالعات ادبی (شعر قرون وسطی، درام مدرن اولیه، رمان قرن هجدهم، و غیره) دانشجویان را جذب نمی کند، آیا نباید پزشکان جدید به گونه ای متفاوت تربیت شوند؟ اگر چنین است، با توجه به اینکه دانشکده ها عمدتاً در خود زیرشاخه های سنتی تدریس می شوند، چه کسی این کار را خواهد کرد؟
و حتی اگر بتوانید تحصیلات دکتری خود را به طور کامل تغییر دهید، حداقل شش سال طول می کشد تا دکترا بگیرید. در علوم انسانی (میانگین زمان بیش از نه سال است) و شش سال دیگر، حداقل برای گرفتن مجوز. رشته تحصیلی کشتی بزرگی است که باید آن را واژگون کرد، مخصوصاً وقتی آب می برد.
مونتاس و واینستین به این ارقام اشاره نمی کنند. در واقع آنها هیچ رقمی را ذکر نمی کنند، زیرا حتی اگر تجارت رونق بگیرد، برای آنها اهمیتی نخواهد داشت. اما این زمینه واقعی است که آنها کتاب های خود را در آن منتشر می کنند. این لحظه ای است که آنها تصمیم گرفته اند به خوانندگان اطلاع دهند که انسان گرایان دانشگاهی کار خود را انجام نمی دهند. مونتاس گفت: «آموزش لیبرال مختل شده و تهدید شده است. «بسیار اوقات، دست اندرکاران آموزش لیبرال - استادان و مدیران کالج ها - کار خود را با تابع کردن اهداف اصلی آموزش به مشاغل تخصصی آکادمیک که فقط در چارچوب آرزوهای نهادی و شغلی خودشان معنا مییابند، فاسد کردهاند. "فاسد" کلمه بسیار قوی است.
مونتس و واینستین معتقدند آنچه اومانیست ها باید آموزش دهند، خودشناسی است. شناخت خود هدف درستی است. همانطور که واینستین میگوید، هنر و ادبیات «برای استفاده شخصی، نه به معنای خودیاری، بلکه بهعنوان آینهای، بهعنوان ورودیهایی برای آنچه هستیم یا میتوانیم خودمان باشیم، در نظر گرفته شدهاند». مونتاس میگوید: «معلم علوم انسانی نمیتواند به دانشآموزان هدیهای بزرگتر از کشف خود بهعنوان هدف اصلی یادگیری مادامالعمر بدهد.» برای یادگیری آن نیازی به تحقیق ندارید. تحقیق بی ربط است تنها چیزی که نیاز دارید کتاب های عالی و یک مربی کاریزماتیک است.
برای مدافعان فرهنگ لیبرال یک قرن پیش، خدای دروغین گروه های ادبیات، زبان شناسی بود. امروز خدای دروغین یک «نظریه» است. مونتا شکایت می کند که نظریه مدرن - او آن را "پسامدرنیسم" می نامد - با زیر سوال بردن اصطلاحاتی مانند "حقیقت" و "فضیلت"، مأموریت آموزشی کالج را تضعیف می کند. یک پست مدرن، طبق تعریف او، فردی است که معتقد است هیچ حقیقتی با حروف بزرگ وجود ندارد، "درست" فقط تعریفی است که افراد صاحب قدرت برای باورهای خود می پردازند. او به ما می گوید: «این جدایی ذهن انسان از امکان حقیقت نهایی، عملاً تمام متافیزیک غربی از جمله اخلاق را تضعیف می کند». (او فردریش نیچه را به خاطر همه اینها سرزنش می کند که او را "تیزبین ترین الهی دان شیطان" می نامد که گفتن آن شگفت انگیز است. نیچه می خواست مردم را آزاد کند تا زندگی را در آغوش بگیرند نه اینکه آنها را به جهنم بفرستد. او به جهنم اعتقاد نداشت. یا الهیات.)
نقد واینستین از این نظریه کمی کمتر آخرالزمانی است. از نظر او، این نظریه تلاشی مذبوحانه و نادرست - او آن را «آخرین جایگاه علوم انسانی» می نامد - برای وارد کردن سختگیری و عینیت در مطالعات ادبی. او معتقد نیست که سختگیری و عینیت در دوره کارشناسی ادبیات جایی دارد. او به ما اطمینان می دهد: «شما خیلی از آنها را در کلاس درس من پیدا نمی کنید. "در لحظات دیوانه ترم، فکر می کنم بی حسی می تواند مانند کامل بودن باشد."
اما زیر سؤال بردن اهمیت ارزشهای پذیرفتهشده از زمان سقراط موضوع اصلی تفکر غربی بوده است و «حقیقت» و «فضیلت» هرگز رد نشده است. پست مدرنیسم مجوزی برای دزدی از فروشگاه ها نیست. افرادی که "حقیقت" و "فضیلت" را به عنوان کارکردهای روابط قدرت می بینند، تمایل به بیش از حد پرت دارند، زیرا آنها ناسازگاری قدرت را در همه جا می بینند. پست مدرنیست ها بیشتر از انجیلی ها به چراغ قرمز اجازه ورود نمی دهند.
و اگر همانطور که این نویسندگان اصرار دارند، آموزش در مورد خودشناسی و ماهیت خیر است، این چیزها چگونه باید باشد؟ وقتی به آنجا رسیدیم چگونه آنها را بشناسیم؟ انسان بودن به چه معناست؟ زندگی خوب دقیقا چیست؟
اوه، آنها نمی توانند بگویند. کل تجارت غیرقابل توصیف است. ما باید بهتر از آنچه انتظار پاسخ داریم بدانیم. این تفکر کمی است. مونتس توضیح میدهد: «ارزش یک چیز، برای آموزش لیبرال، نمیتواند جدا از تجربه یک چیز استخراج و ارائه شود». واینستین می گوید که نتیجه ادبیات این است که خط پایانی ندارد. همه چیز بسیار شبیه به "به ما اعتماد کنید" به نظر می رسد. ما نمی توانیم آن را توضیح دهیم، اما می دانیم که داریم چه کار می کنیم."
در ایجاد دانشگاه مدرن، علم برنده بزرگ است. بازنده بزرگ ادبیات نبود. این یک دین بود. دانشگاه یک مؤسسه سکولار است و تحقیق - به طور گسترده تر، تولید دانش جدید - چیزی است که برای آن در نظر گرفته شده است. برای این منظور کلیه رشته ها سازماندهی شدند. فیلولوژی در گروه های ادبیات غالب بود زیرا فیلولوژی علمی بود. این یک برنامه تحقیقاتی بود که می توانست به نتایج قابل تکرار منجر شود. واینستین اشتباه نمی کند که فکر می کند نظریه انتقادی همین نقش را ایفا کرده است. هدف آن افزودن دقت به تحلیل ادبی است.
اما برای مونتس و واینستاین، علم دشمن بینش اخلاقی و خودشناسی است. علم، زندگی را ابزاری می کند، کمی می کند، به عناصری تقلیل می دهد که به خوبی بیانگر هستند. واینستین ممکن است ببیند که دانشآموزان ممکن است فکر کنند که دورههای علمی برای یک شغل موفق مفید است، اما او معتقد است که "موفقیت" فقط یک بت دروغین دیگر است. او می نویسد: «کسی در مورد این واقعیت که «مقادیر» توسط شرکت های سرمایه گذاری استخدام شده به دلیل قدرت تسلط ریاضی آنها جذب می شود، بسیار خوانده است، بنابراین احتمالاً به نتایج نهایی اضافه می شود. در واقع خط پایانی به چه معناست؟ آیا کسی در مورد جمله می پرسد؟ آیا ریز نمرات دانشگاه یا دیپلم چیزی در مورد جمله زمزمه می کند؟ ارزش های؟ اولویت های؟ اخلاق؟"
واینستین حتی آنچه را که دانشآموزان در دورههای علمی میآموزند «دانش» نمیخواند. او آن را "اطلاعات" می نامد، که به گفته او ربطی به نحوه زندگی کردن ندارد. او به ما می گوید: «زندگی چیزی فراتر از عقل یا داده است، و ادبیات مجموعه متفاوتی از اعمال را به ما می آموزد، اعمال قلبی و روحی، که به این ترتیب دارای یک کامیون کوچک اطلاعات است».
برای مونتاس، مشکل علم این است که به سؤالات مهم پاسخ می دهد - من کی هستم؟ چگونه زیستن؟ - در "اصطلاحات مادی صرف". او نویسنده، رنه دکارت را که در سال 1650 درگذشت، مقصر می داند. مونتس میگوید: «امروزه شاید وارثان پروژه دکارت در سیلیکون ولی بیشتر دیده شوند، اما اخلاقیاتی که رویکرد او را نشان میدهد در فرهنگ گستردهتر، از جمله فرهنگ دانشگاهی، گسترده است».
دکارت چه نوشت که ما را در مسیر فیس بوک قرار داد؟ او می نویسد که دانش علمی می تواند به اکتشافات پزشکی منجر شود که سلامتی را بهبود می بخشد و عمر را طولانی می کند. مونتاس این پیشنهاد را «فاوستی» نامید. او میگوید این بدان معناست که «هیچ ارزشی بالاتر از وجود و رضایت نفس نیست» و این چیزی است که امروزه به دانشآموزان آموزش داده میشود.
اومانیست ها نمی توانند در جنگ علیه علم پیروز شوند. آنها نباید با علم جنگ کنند. آنها باید از نقش خود در کسب و کار دانش دفاع کنند، نه اینکه به نام چیزهای بالاتر نامشخص و نامشخص کنار بروند. آنها باید با رشته های خارج از علوم انسانی ارتباط برقرار کنند تا از سیلوهای خود خارج شوند.
هنر و ادبیات ارزش شناختی دارند. آنها سوابقی از راههایی هستند که انسانها از طریق آنها تجربه را درک کرده اند. آنها چیزی در مورد جهان به ما می گویند. اما آنها سوابق ممتاز نیستند. یک کلاس روانشناسی اجتماعی می تواند به اندازه یک کلاس رمان آشکار کننده و الهام بخش باشد. این ایده که دانشآموزان با خواندن کتابهایی در کلاسهای ادبیات در مورد افرادی که هرگز وجود نداشتهاند، ظرفیت بیشتری برای همدلی ایجاد میکنند و از طریق درسهایی در زمینههایی که رفتار واقعی انسان را مطالعه میکنند، چندان منطقی نیست.
[ad_2]
مقالات مشابه
- سانتا باربارا معلمان تمنایی برای کنترل از راه دور-تنها کلاس اما پدر و مادر می خواهید مدارس بازگشایی
- بزرگترین تولیدی کیف چرمی مردانه بازار خرید و فروش محصولات چرمی
- شرکت صادرات و واردات کالاهای مختلف از جمله کاشی و سرامیک و ارائه دهنده خدمات ترانزیت و بارگیری دریایی و ریلی و ترخیص کالا برای کشورهای مختلف از جمله روسیه و کشورهای حوزه cis و سایر نقاط جهان - بازرگانی علی قانعی
- July4York لغو شد, در اینجا که در آن شما می توانید بروید برای دیدن آتش بازی در این سال
- 'مودب اما مداوم شدید اما دوستانه': UC برکلی alumna, فعال Margy ویلکینسون می میرد در 76
- شرکت صادرات و واردات کالاهای مختلف از جمله کاشی و سرامیک و ارائه دهنده خدمات ترانزیت و بارگیری دریایی و ریلی و ترخیص کالا برای کشورهای مختلف از جمله روسیه و کشورهای حوزه cis و سایر نقاط جهان - بازرگانی علی قانعی
- بارت اعلام کرد 15 گام برای اطمینان از حامی ایمنی به عنوان ridership افزایش
- یو پی اس صنعتی
- اسباب بازی یک بهطور باورنکردنی ساده روش که برای همه کار میکند
- مهاجرت به کانادا دریافت اقامت کانادا 2022