پدربزرگ من، آرتور موتسکین، یک یهودی آمریکایی نسل اول، دوست داشت داستان هایی در مورد قسمت های بعید خود در تاریخ جهان تعریف کند. هنگامی که جورج واشنگتن از دلاور عبور می کرد و مسیری اشتباه می گرفت، صدایی از پشت قایق به گوش می رسید: "هرگز نترس! هرگز نترس! آرتی اینجاست!» روز نجات یافت. وقتی زندگی نامه جدید مل بروکس را خواندم، «همه چیز درباره من!» پدربزرگ من هم نسل بروکس بود - هر دو در دهه 1920 در نیویورک متولد شدند و در جنگ جهانی دوم جنگیدند - و شوخی من به این داستان فکر کردم. پدربزرگ اساساً همان چیزی بود که بروکس با هزاران بار هوشیاری بیشتر در برنامه کمدی خود "پیرمرد 2000 ساله" و در سال 1981 در فیلم تاریخ جهان، قسمت اول، استفاده کرد. احتمالاً بیش از هر کس دیگری، بروکس مظهر طنز یهودی آمریکایی قرن بیستم است، که بیشتر آن بر این ایده استوار است که خنده دار است وقتی یک یهودی گل در بیشتر جاها جایی نشان می دهد که به او تعلق ندارد. مثال: وقتی کنت تینان در سال 1978 مشخصات بروکس را برای این مجله معرفی کرد، عنوان مقاله "سرگرمی و شرایط یک مرد یهودی کوتاه قد" بود.
بروکس در کتاب «همه چیز درباره من!» درباره سید سزار در دهه پنجاه، خلقت او (با باک هنری) از «هوشمند شو» در دهه شصت، ازدواجش با آن بنکرافت و مجموعه فیلم های قابل توجه او از جمله "تهیه کنندگان" (او برنده اسکار برای فیلمنامه شد)، "زین های شعله ور"، "فرانکنشتاین جوان" و "توپ های فضایی" "او اخیرا الگوبرداری از فاصله گذاری اجتماعی با پسرش، نویسنده داستان زامبی، مکس بروکس، و کار بر روی "تاریخ جهان، قسمت دوم" که مدت ها در انتظارش بود شروع کرد، که سریالی برای Hulu خواهد بود. وقتی با او صحبت کردم، او در یک روز روشن در کالیفرنیا در لانه خود نشسته بود و به "یک جغد بزرگ زرد خاکستری در یکی از درختان سرو من بیرون نگاه می کرد." در گفتگویمان که ویرایش شده و مختصر بود، از کمدی، ساندویچ و حقایقی که او می گفت، صحبت کردیم.
شما رزومه خود را در سن نود و پنج سالگی منتشر می کنید. آیا این مدت انتظار کمی ریسک نداشت؟
حدس می زنم. دانستن داستان من برای مردم چندان مهم نبود. همه چیز زمانی اتفاق افتاد که پسرم مکس گفت: «تو با همهگیری اینجا ماندی. چرا زندگیت را نمی نویسی؟ فقط داستانهای کتابی را که وقتی بزرگ شدم به من گفتید بگویید، تا یک کتاب بزرگ و قطور خواهید داشت.» بنابراین من گفتم: "باشه، بیایید در مورد آن فکر کنیم." و بعد همه چیز برگشت، حتی اگر بچه کوچکی در ویلیامزبورگ بودم. در ساعت 8 یا 9 زیر گرفته شدن و انجام چرخش عقاب روی اسکیت. من هرگز ماشین را ندیده ام خوشبختانه، این لیزیا قلع بر روی شکم من تکان می خورد. خیلی خوش شانس بودم. همین می شود پایان. فکر کنم گفتم خداحافظ دنیای بی رحم!
آیا دوره ای در زندگی شما وجود داشت که از مرور آن به خصوص لذت بردید؟
بچه بودن بهترین چیز بود. مردم می گویند اولین فیلمت را ساختی؟ آیا ملاقات و ازدواج با آن بنکرافت بود؟ بهترین دوران زندگی شما چه زمانی بوده است؟» میگفتم: «فکر میکنم همینطور باشد [the period] از آگاهی، در چهار یا پنج سالگی، تا نه سالگی. "- در نه سالگی چه اتفاقی افتاد؟" خودم، اوه، آنها چیزی را پس می خواهند.
آیا احساس می کنید که در حرفه خود به این احساس آزادی بازگشته اید؟
آره. ژنرال [Wilder] و فرانکنشتاین جوان را نوشتم. مایک گراسکوف تهیه کننده ما خواهد بود و ژان او را مانند دکتر فرانکنشتاین دیوانه بازی می کند. همه چیز آماده بود. ما یک جلسه بزرگ و فوق العاده در کلمبیا داشتیم و درست زمانی که جلسه را ترک کردیم، قبل از اینکه در را ببندم، گفتم: «این عالی است! خداحافظ! اوه، اتفاقاً، اگر قبلاً به شما نگفتهایم، سیاه و سفید میشود.» یک بهمن یهودی در سالن داشتم که ما را تعقیب می کردند: «سیاه و سفید وجود ندارد! همه چیز رنگی است! پرو تازه رنگ گرفته است!» گفتند: این نقض معامله است. من و مایک و ژان فریاد زدیم: «پس قرارداد را بشکن! ما این کار را سیاه و سفید انجام خواهیم داد." اگر قرار بود وصیتی برای جیمز ویل و آن بوریس کارلوف بزرگ 1931، فرانکشتاین باشد، باید سیاه و سفید می بود.
شما داستان های شگفت انگیزی در مورد این واقعیت دارید که واقعاً دلتنگ چیزهایی در استودیو هستید.
من یک ترفند بسیار ساده یاد گرفتم: بگو بله. فقط بگو بله. او مانند جوزف ای. لوین در The Producers گفت: "مرد فرفری - خنده دار به نظر می رسد. اخراجش کن.» او از من می خواست جین وایلدر را اخراج کنم. و من گفتم: «بله، او رفته است. من او را اخراج می کنم." من هرگز این کار را نکرده ام. اما او فراموش کرد. پس از اکران فیلم "Blazing Saddles" رئیس کمپانی برادران وارنر. مرا انداخت توی دفتر مدیر، یک دفتر و یک مداد به من داد و شاید بیست یادداشت به من داد. او Blazing Saddles را از یک عکس جسورانه، خنده دار و دیوانه به یک وسترن قدیمی کثیف، کسل کننده و غبارآلود تغییر می داد. گفت: گوز نیست. گفتم: دارد بیرون می آید.
شاید این صحنه مشهورترین صحنه فیلم، صحنه آتش سوزی باشد.
میدانم. گفت: نمی توانی اسب را بزنی. گفتم: دیگر هرگز او را نخواهی دید. مدام می گفتم: «کاملاً درست می گویی. بیرون است!» بعد که رفت، همه یادداشت هایش را له کردم و انداختم توی سطل زباله. و جان کالی که در حال دویدن بود [production at] در آن زمان برادران وارنر. گفتند: پاس خوب. این پایان همه چیز بود. شما می گویید بله و هرگز انجام نمی دهید.
این یک توصیه عالی برای یک عمر است.
این است. با آنها نجنگید. وقت خود را برای مبارزه با آنها و تلاش برای درک آنها تلف نکنید. آنها هرگز نخواهند فهمید.
در این کتاب بنویسید: "ذهن و ذکاوت من اغلب به عنوان یک کمدی یهودی شناخته می شود. گاهی اوقات این درست است. اما در بیشتر موارد، توصیف طنز من به عنوان طنز صرفاً یهودی درست نیست. این واقعاً یک طنز نیویورکی است." تفاوت در چیست؟
کمدی ییدیش یا کمدی یهودی مربوط به فولکلور یهودی است. شولوم آلیکم، چنین چیزهایی. به اشتباه "کمدی یهودی" کمیک های بزرگ نامیده می شود، واقعاً نیویورک بود. اینها خیابان های نیویورک بودند: حکیم، تیزبینی که نیویورک به شما می دهد که نمی توانید به جای دیگری برسید، اما می توانید در خیابان های بروکلین به دست آورید. کمدی یهودی ملایم تر و شیرین تر بود. کمدی نیویورک سنگین تر و انفجاری تر بود. نوعی ظلم در طنز نیویورکی وجود دارد که در طنز ییدیش پیدا نمی کنید. در نیویورک کسی را که بامزه راه میرود مسخره میکنید. شما هرگز نمی توانید این را در Sholom Aleichem پیدا کنید. شما متاسف خواهید شد. در نیویورک حیف نیست. واقعیت و حسی از وحشیگری در آن نهفته است.
از بچگی درامر بودی. آیا درامز چیزی در مورد کمدی به شما یاد داد؟
اتفاق افتاد. این مربوط به خطوط ضربتی است. زمانش فرا رسیده است. این با تجمع و انفجار همراه است. برای ساختن یک شوخی، من همیشه به آن شات لبه نیاز داشتم که یکی از طبل ها به لبه حلقه و همچنین مرکز درام برخورد کند و آن ترک، آن انفجار را به شما بدهد. در مورد شوخی هم همینطور است. مردی وارد یک خواربار فروشی می شود. او می گوید: «من یک کیلو قفل می خواهم. من کمی پنیر خامه ای می خواهم.» و می ایستد و می گوید: «همه قفسه های شما پر از قوطی نمک است! آیا نمک زیادی می فروشید؟ و فروشنده می گوید: «اگر هفته ای یک قوطی نمک بفروشم، معجزه است. نمک زیاد نمی فروشم اما آیا مردی که به من نمک می فروشد می تواند نمک بفروشد! این عکس رینگ است.
در مورد اینکه چگونه اتل مرمن را در کودکی در «هر چیزی پیش میرود» در برادوی دیدید و در راه بازگشت میگویید: «من وارد کار نمایشی میشوم و هیچ چیز مانع من نمیشود» بنویسید. چه چیزی را در مورد اتل مرمن خیلی دوست داشت؟
ارادت عمیق او به کاری که انجام می داد. فکر نمیکنم برایش اهمیتی قائل شود که تماشاگر وجود دارد یا نه. زمانی که او آهنگ "تو بالا هستی" را خواند، در شکوه و عظمت خود بود. آن روزها هیچ میکروفونی روی صحنه نبود و من و عمو جو در بالکن سوم، یک مایلی از صحنه بودیم. من اینطور فکر می کردم هنوز کمی بیش از حد قوی همین مورد با [Al] جولسون او در کاری که می کرد گم شد و در بهشت بود. اکثر اجراکنندگان قسمت کوچکی از آنها دارند که توجه جمعیت را به خود جلب می کند. اما اختصاص دادن به مطالبی که در کاری که انجام می دهید از دست رفته بود، اتل مرمن بود.
[ad_2]
مقالات مشابه
- کارتون روزانه: دوشنبه 26 دی
- ASU گزارش می دهد 807 دانش آموز، 18 کارمند COVID-19 تا روز کارگر
- آیا لباس بچگانه به طور کلی احساس میکنید احمقانه؟
- همکاری بک با ناسا اکتشاف جهانی زیبا
- طب سوزنی چگونه افسردگی را درمان می کند وب سایت دکتر غزاله سلیمانی
- شرکت صادرات و واردات کالاهای مختلف از جمله کاشی و سرامیک و ارائه دهنده خدمات ترانزیت و بارگیری دریایی و ریلی و ترخیص کالا برای کشورهای مختلف از جمله روسیه و کشورهای حوزه cis و سایر نقاط جهان - بازرگانی علی قانعی
- 4 پیشنهادات برای شروع ساختمان یک لباس بچگانه شما در همه اوقات نیازمند
- شرکت صادرات و واردات کالاهای مختلف از جمله کاشی و سرامیک و ارائه دهنده خدمات ترانزیت و بارگیری دریایی و ریلی و ترخیص کالا برای کشورهای مختلف از جمله روسیه و کشورهای حوزه cis و سایر نقاط جهان - بازرگانی علی قانعی
- هنگامی که شما آماده برای رفتن به مرکز شهر برای خرید شام و یا نشان می دهد ؟ این نظرسنجی آنلاین
- شرکت صادرات و واردات کالاهای مختلف از جمله کاشی و سرامیک و ارائه دهنده خدمات ترانزیت و بارگیری دریایی و ریلی و ترخیص کالا برای کشورهای مختلف از جمله روسیه و کشورهای حوزه cis و سایر نقاط جهان - بازرگانی علی قانعی